همزمان با ایام حج؛

دیدار با خانواده شهید غلامرضا کتابی شهید حج

۲۰ تیر ۱۴۰۲ | ۱۰:۱۵ کد : ۵۹۳۶۱ فرهنگی
سرپرست و معاونین جهاددانشگاهی همدان با خانواده شهیدغلامرضا کتابی از شهدای حج استان دیدار کردند.
دیدار با خانواده شهید غلامرضا کتابی شهید حج

به گزارش روابط عمومی جهاددانشگاهی واحد استان همدان، همزمان با ایام حج و به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا، رئیس جهاددانشگاهی همدان همراه با اعضای این واحد و خبرنگار خبرگزاری ایکنا با خانواده شهید غلامرضا کتابی دیدار کردند.

همسر شهید غلامرضا کتابی گفت: همسرم خیلی بی‌قرار شهادت بود، هر چند در دوران دفاع مقدس اغلب در جبهه بود و آرزوی شهادت داشت، اما در نهایت در بهترین جای دنیا و در حرم امن خداوند به آرزویش رسید.

همسر شهید غلامرضا کتابی در این دیدار اظهار کرد: همسرم فردی مؤمن بود یک ساعت هم نمازش به تأخیر نمی‌افتاد، وقتی به خصوصیاتش فکر می‌کنم با خودم می‌گویم او یک شهید واقعی بود، چراکه اصلا به فکر خودش نبود و فقط به فکر دیگران بود. وی بسیار به فکر مردم بود، با اینکه خودمان هم وضعیت مالی خوبی نداشتیم و چهار فرزند داشتیم همیشه هر چه کار می‌کرد به فکر نیازمندان بود، شب‌ها با وانت وسایل و لباس‌هایی را جمع‌آوری می‌کرد و برای فقرا می‌برد.

وی با اشاره به اینکه در ایام دفاع مقدس با همدیگر زیاد بر سر مزار شهدا و باغ بهشت می‌رفتیم، گفت: می‌دیدم در فاصله قبور شهدا قدم می‌زد و گریه می‌کرد و می‌گفت من هم باید کنار این شهدا بخوابم، می‌گفتم زود است نباید از این حرف‌ها بزنی، می‌گفت من آدمی نیستم که بمانم پیر شوم.

همسر شهید غلامرضا کتابی

وی اظهار کرد: ۲۴ سال زندگی مشترک با غلامرضا داشتم و حاصل این زندگی چهار پسر است؛ در آن زمان که ایام جنگ بود همه با اینکه نوجوان و مدرسه‌ای بودند به همراه پدرشان در جبهه بودند.

کتابی یادآور شد: طی دوران دفاع مقدس پسرانم بارها زخمی و مجروح می‌شدند. در ایام جبهه همسرم مجروح نشد و انگار قسمت بود در بهترین منطقه دنیا و در حرم امن الهی به آرزویش برسد، چراکه خیلی بی‌قرار شهادت بود.

وی اظهار کرد: همسرم سال ۱۳۶۶ عازم حج بود، برای رفتن به حج از بستگان و آشنایان که خداحافظی می‌کرد نوع خداحافظی‌اش به‌طوری بود که انگار برگشتی در کار نیست و خودش هم می‌دانست که سفرش بدون بازگشت است. ۱۰ روز بود که به مکه رفته بود، رسانه‌ها اعلام کردند که آنجا درگیری شده و وهابیون به حجاج حمله کرده‌اند و تعداد زیادی به شهادت رسیده‌اند، حجاجی که مفقوالاثر شده‌اند نیز زیاد است.

کتابی ادامه داد: بی‌قرار بودیم، شماره کاروان‌هایی که در محل حادثه بودند اعلام می‌شد، کاروان همسرم نیز جزء مفقودین اعلام شد، همه آشنایان می‌گفتند حاجی کسی نیست که مفقود شود، حتما به کوه‌های اطراف مکه گریخته است، اما من می‌دانستم او کسی نیست که از ترس جانش فرار کند و حتما در وسط درگیری‌هاست.

وی اظهار کرد: ۱۵ روز از رفتنش به مکه گذشته بود، صبح به محض اینکه بیدار می‌شدم اخبار را نگاه می‌کردم، شماره‌های کاروان‌ها اعلام می‌شد، آن روز شماره‌ها را که اعلام کرد اسم غلامرضا کتابی را هم جزء شهدا خواند، در مدت بی‌خبری از او دلم خبر می‌داد که او به آرزویش می‌رسد.

این همسر شهید یادآور شد: پیکر او زودتر از سایر حجاج به وطن برگشت، ۲۸ روز بود که از اینجا رفته بود و حالا قبل از حاجی شدن برمی‌گشت، با اینکه خانواده سرشناسی نبودیم تشییع جنازه‌اش خیلی شلوغ بود اصلا قابل باور نبود و این ازدحام جمعیت به خاطر محبتش به مردم بود.

وی در پایان گفت: قبل از اینکه به خانه بیاید آن‌قدر با مردم رفتار خوبی داشت که از صدای خوش خنده‌هایش با اهالی محل متوجه آمدنش می‌شدم. پس از همسرم سال ۱۳۸۰ به حج مشرف شدم که تمام این سفر با یاد او برایم همراه بود.

جمشید کتابی، فرزند این شهید و از جانبازان دفاع مقدس نیز در این دیدار بیان کرد: پدرم از کسبه و از معتمدان بازار بود، همیشه در کارهای خیر از جمله ازدواج جوان‌ها پیش‌قدم بود، در شکل‌گیری انقلاب در همدان نیز نقش داشت. در آن زمان در گلچهره زندگی می‌کردیم در کوچه مسجد «حر» که بانی این مسجد نیز پدرم بود. پدرم خیلی مهربان و مردم‌دار بود. در آن زمان زیاد برق می‌رفت و تجهیزات خاصی نبود وقتی برق می‌رفت ما در خانه یک چراغ فانوسی داشتیم که آن را به مسجد می‌برد.

وی افزود: ستاد ناحیه یک سپاه در مسجد حر و کوچه ما مستقر شده بود، کار آنها تجهیز نیروهایی بود که می‌خواستند به جبهه بروند، فرمانده ستاد شهید هادیان بود، اولین حضور پدرم در جبهه در سال ۱۳۶۰ بود که به منطقه سرپل ذهاب با وجود داشتن چهار فرزند پسر اعزام شد.

کتابی توضیح داد: فرزند اول خانواده مهدی بود که جزء نیروهای هوایی بود و همیشه در منطقه بود و برای اولین بار در سال ۱۳۶۰ به سومار اعزام شد، فرزند دوم هادی نیز در سپاه مشغول بود و فرزند سوم حمید در اواخر سال ۱۳۶۳ به جبهه اعزام شد. من هم فرزند چهارم بودم و همچنان که درس می‌خواندم در ستاد مسجد فعالیت داشتم.

وی با اشاره به اینکه در آن زمان طرحی به نام «لبیک یا خمینی» آمده بود، بیان کرد: کسانی شامل آن می‌شدند که یا در جبهه از قبل حضور داشتند، یا عضو پایگاه‌ها بودند و یا دوره‌های مقدماتی را گذرانده بودند، من در آن زمان ۱۵ یا ۱۶ ساله بودم و تا به حال به جبهه اعزام نشده بودم، به آقای هادیان اصرار می‌کردم مرا به جبهه بفرستد، اما به دلیل حضور چهار نفر از اعضای خانواده یعنی پدر و سه برادرم اجازه اعزام به من نمی‌دادند، چراکه مادرم هم تنها می‌ماند، به هر حال به دلیل گذراندن دوره مقدماتی خیلی کوتاه و جزئی موفق به دریافت کارت این طرح شدم.

این جانباز دفاع مقدس گفت: بهمن‌ماه سال ۱۳۶۲ در قالب لشکر حضرت حجت(عج) به منطقه اعزام شدم؛ در آن زمان برادر بزرگترم در سومار، هادی در خرمشهر، پدرم سر پل ذهاب و حمید هم در چنگوله بود. برای عملیات والفجر ۵ در دهلران ساکن شدیم، سنم کم بود، لباس اندازه‌ام نبود و این اولین تجربه من در جبهه بود، یک ماه با برادرم در یک منطقه بودیم. پس از آن هم ۹ بار به منطقه اعزام شدم، پنج بار نیز در عملیات‌های والفجر ۵ و ۸، کربلای ۴ و ۵ و مرصاد شرکت داشتم. در مناطقی از جمله جنوب غرب، بانه، سردشت، کانی مانگا، شاخ شمیران، جزیره مجنون و نبرد اول فاو شرکت داشتم، در تمام این مناطق آنچه موجب شد زنده بمانم دعای مادرم بود.

کتابی با اشاره به اینکه برادرانم بیشتر از من در جبهه حضور داشته و جانباز شدند، گفت: من تا آن زمان دو بار مفتخر به جانبازی شدم. روزهای حضور در جبهه می‌گذشت تا به سال ۱۳۶۶ رسیدیم سالی که پدرم به حج اعزام می‌شد، یکی از بستگان به نام اکبر یعقوبی هم همراه پدرم بود که در همان‌جا به شهادت رسید.

وی با اشاره به واقعه شهادت پدرش بیان کرد: پدر شهید جامه بزرگی که در آنجا بود برایمان تعریف می‌کرد که با شهید غلامرضا انتظامات بودیم، کارمان حفاظت از بانوان بود، در مراسم برائت از مشرکان که هجوم به حجاج انجام شد، بانوان و آقایان جدا از هم بودند، اما به محض حمله به بانوان، پدرم و چند نفر از سایر حجاج به دفاع از آنها پرداخته و در نهایت پدرم با اصابت پنج گلوله مستقیم از سوی وهابیان به شهادت می‌رسد و پس از مدتی پیکرش به همدان بازگشت، که در باغ بهشت همدان با رسیدن به آرزوی همیشگی‌اش در جوار سایر شهدا آرام گرفت.


( ۲ )

نظر شما :